نظریه ولی فقیه آقای خمینی و فرشگرد آقای رضا پهلوی- نشستن بر اسب یاغی مقامات روحانی

با فحاشی و خشم و فحاشی شاید بتوان دیوی را برد و دیو دیگری را برجای آن نشاند که از هول و هراس بازگشت رقیبش باز هم چنان کند که حکومت اهریمنی ج. اسلامی کرد و میکند، اما آزادی آنجاییست که قلبها مقدس و نیتها نه رسیدن به حکومت بلکه رسیدن به خشنودی باشد، آقای خمینی نظریه پرداز ولایت فقیه پای خود را در کفش مهدویت کرد و بر جای کسی نشست که قرار بود مصلح باشد و با دنیا بجنگد و سپاه خشم و خشونتی را راه انداخت که ورطه آن لشگر عراق را به خاک ایران کشید به هوای اینکه دوباره ایران را بعد از هزار و چهارصد سال فتح کنند، سپاهی که نشان داد الله خدای عربی پیش از تسلط و بعد از تسلط بر ایرانزمین مردم را دچار چه مفسده ها و فتنته های روحانی کرد که گذر از دوران تسلیم به دوران پیروزی میسر نگشت، ضعف اندیشه ، فساد اقتصادی و مالی و اخلاقی و فحشا هر آنچه میبینید نتیجه تسلط روحانی دشمنان ایران بر ایران بود که ایران نتوانست شوکت و عظمت تمدن کهن خویش را دریابد، آری خداوند دشمن برای تسلط بر دشمن دین می آورد که از عمر یک و دو نسل فراتر میرسد و آنچه فساد کرده به ورطه فراموشی سپرده میشود. خلاصه اینکه آقای رضا پهلوی هم جای بر پای مقامات روحانی گذاشته و هوای فرشگرد دارد و از ولی فقیه درس نگرفته است، مقامات روحانی و معنوی مقاماتی هستند که حافظ میفرماید*:

طی این مرحله بی همرهی خضر نکن

ظلمات است بترس از خطر گمراهی

آقای رضا پهلوی مرشد و خضرتان کجاست؟ آیا مرشد و خضر شما در آمریکا نشسته و خون دلارهای آلوده به تجارت اسلحه و تحریم فقرا را میخورد؟ آیا آمریکا پدر شما را اخراج نکرد تا بی وفایی اهریمنی خویش را به تاریخ خانوادگی شما نشان دهد؟ شما اگر خضر میداشتید عده ای دروغ میخ نعل اسب تبلیغات شما را نمیکوفتند. این در مورد تمام گروههای مخالف نظام و سلطه اهریمنی اسلام بر ایران صدق میکند. تا زمانی که نیایش و نماز و معنویات و پاکدامنی و درستکاری و مرشد راستین در راه آزادی کشور وجود نداشته نباشد ، خدای شما و ارزشهای شما همانند دشمنان شماست. این درسی است که از تاریخ مصر و چین و هند رسیده و همواره در زمان صادق است.

آقایان سلطنت طلبها راه خودتان را بروید مقامات روحانی جای التقاط و تزویر نیست.

 

نماز صبح ما تقدیس آزادیست

مقدس گرنه ای اینجا تو را جا نیست

 

دهان را شستشو گر داده ای زان گو

وگرنه قلب تو کی اندر آن وادیست

 

ترحم کی کند دیوانه ای بر مهر

همه اهریمنی در راه آن عادیست

 

ببین این جملگی بس ادعا کردند

ولیکن قلبشان جامانده در سادیست*

 

نه آسان میرسد بنیاد آزادی

که بنیادش بسی والاتر از مادیست

 

به چنگ و خشم و خون شاید بیاید دیو

ولی آزادگی جایی پر از شادیست


  • سحرم هاتف میخانه به دولتخواهی

    گفت بازآی که دیرینه این درگاهی

    همچو جم جرعه ما کش که ز سر دو جهان

    پرتو جام جهان بین دهدت آگاهی

    بر در میکده رندان قلندر باشند

    که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی

    خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پای

    دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهی

    سر ما و در میخانه که طرف بامش

    به فلک بر شد و دیوار بدین کوتاهی

    قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن

    ظلمات است بترس از خطر گمراهی

    اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل

    کمترین ملک تو از ماه بود تا ماهی

    تو دم فقر ندانی زدن از دست مده

    مسند خواجگی و مجلس تورانشاهی

    حافظ خام طمع شرمی از این قصه بدار

    عملت چیست که فردوس برین می‌خواهی

  • سادیست: دیگر آزاری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *